- ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۸
- ۱۲ نظر
یاد یه خاطره افتاد ، بچه عموم خیلییی کوچیک بود و هر وقت زنگ میزدیم خونشون این بر میداشت یه ساعت چرت و پرت میگفت 😂🤦🏻♂️ بعد یبار مامانم باش حرف میزد و داشت گولش میزد که بره مامانشو صدا کنه من رفتم نزدیک تلفن(جوان بودم و جاهل ) نمیدونم یه دادی جیغی چیزی زدم 😁 که بچه کپ میکنه دیگه اصن حرف نمیزنه 😐 مامانمم خیلی تقلا کرد به حرفش بیاره ولی اون خیلیی ترسیده بود شاید قهوه ای رنگی هم تشکیل داده بود ولی خداروشکر دیگه پا تلفن نمیومد بعد اون روش تربیتی من 😂
حالا جالبش اینه مامانم به زن عموم میگفت علیرضا چرا صحبت نمیکنه اومده پای تلفن بام حرف نمیزنه!😐😂 اونم میگفت خیلی عجیبه ساکت یجا نشسته 🤣