خاطره 😁
خب یه خاطره دیگه بگم از زمان قدیما 😂🤦🏻♂️
من کلا درس نمی خوندم و همههه فکر میکردن من خر میزنم جز مامان و بابا که اونام تا حدودی میدونستن و اقا بتون بگم من همون بچه فامیل بودم که خانواده ها میزدن تو سر بچشون 😎😁
اقا سال کنکور فرا رسید محیط ارام تدارک میدین من درس بخونم ، صبح بیدار میشدم بابا و مامان میرفتن سر کار منم در ارامش می خوابیدم و ساعت میزاشتم ۱ ساعت زود تر بیدار شم از چشام نفهمن خواب بودم که بعضی روزا لو میرفتم .
کوچه ما خیلییی ساکت بود تا که یهو از سال کنکور من تبدیل شد به مهدکودک انگار همه باهم قرار گذاشته بودن یجا باهم بچه دار بشن 🤦🏻♂️ حالا اینا اد میومدن زیر پنجره من بازی میکردن و شلوووغ و ارامشو از ادم میگرفتن منم میرفتم هر روز چند وعده باشون دعوا میکردم . بعد اینا ازم وحشت داشتناا حرف مامانشون گوش نمیدادن میومدن در خونه ما من چشامو گرد میکردم زل میزدم تو چش بچه اونم ایز پی پی اینگ میشد 😂
یبار از خواب پروندن منو منم اعصبانییی با شلوارک و زیر پوش با گام های پولادی و موی ژولیده و سری که ازش دود بیرون میومد درو باز کردم با داد پریدم تو کوچه که یه دختر موجه که رنگ به روش نمونده بود رو به رو شدم 😂 کلی خجالت کشیدم رییز اومدم داخل (نزدیکمون یه دانشگاس این بدبختم داشت میرفت بره سر کلاسش😂)
یبارم یه سنگی چیزی خورد تو در من تییز دوویدم دم در دیدم یه بچه با سرعت میدوعه تقریبا سر کوچه بود بدبخت 😂 اینام لوش میدادن که اره کار اون بود 😂
یبارش زنگ خونمونو زدن رفتم دم در دیدم هیشکی نیست بچه همسایه رو به رویی اومد بیرون گفت بخدا من نبودمااا منم مردم از خنده اصن نابود 😂
یبار دیگش دخترای همسایه بغلی میومدن زنگ میزدن در میرفتن کوچیکم نبودنا 😐(ما فکر میکردیم بچه مچه های اپارتمانی بغلین) منم رفتیم پشت در ورودی خونه نشستم جوری که سایم از شیشه مشخص نباشه هاا درم نیمه باز جوری کرفتم که آنی باز کنم اومدن ایفونو زدن درو باز کردم گفتم بفرمایید 🤨😡 اقااا اینم یک حالی داد که نگو
و... یادم نیس 😂
- ۹۹/۰۷/۰۸
اونقد از این پسرا که شلوارک راه راه میپوشن و میان جلو در بدم میااااااد
چییییییش
کلی خندیدم 😂😂😂