شاید باورش براتون سخت باشه ولی من بازگشتم 😎
شنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۱، ۱۰:۰۷ ب.ظ
سلام خوبین دلم تنگ شده بود
هعی میام تایپ کنم باز پاک میکنم نمیدونم از کجا شروع کنم اصن چی بگم هوف🤦
یه زمان عشق وب بودم بخونم بنویسم ، اینجا روزی چندین و چندبار چک میشد یکی از فکر و ذکرام این بود براتون بنویسم یه زمانی با شما دانشگاهو شروع کردم و الانم نیمچه تمومه ( داستان داره که میگویمتا) نمیدونم چرا کم کم از اینجا دور شدم تنبل شدم همیشه سوالم بود اخه چجوری میتونن از اینجا دل بکنن اخه ولی خودمم رفتم 🥲
باید یکم نظم بدم همه چیو یکیش وبه نظرمه سعی کنم یه روتین بشه و روزای زوج آپلود کنم ، حرف زیاده .
خبر دست اول انگشت بی تربیتیم شکسته البته خوشبختانه یه شکستگی کوچولو هست ، خبر دیگه اینکه سربازی از رگ گردنم بم نزدیک تره که اونم باید بیام واستون بگم .
شبتون بخیر ❤️
- ۰۱/۱۱/۰۱
سلام علیکم،آمدم سری بزنم بروم...🫡
میگم چرا با اینکه انقد به سربازی و اینا نزدیکی هنوز بیست سالته🤔؟چرا سنت بالا نمیره🤨...از اول بیس سالت بود،هنوزم بیس سالته🧐(اشاره به قسمت درباره من!)
خوش برگشتی به آغوش ننه بیان!😄
(حالا یکی باید اینو بگه که خودش بساطش همین دوروبرا پهن باشه،نه من که هر صد سال یه بار میام😅😅)
راستی راجع به انگشتتم بهش بگو یا خوب میشی یا اگه خوب نمیشی این دفعه خودم میشکنمت!😠...چون تاجایی که میدونم تهدید همیشه کارسازه!🙃
من برم دیگه،خدافظ سرباز آینده🫡(حالا من هی نمک رو زخمت می پاشم!😆)
امضا :)