فتل فتلیان

روز نوشت های یک بچه مثبت تنها

فتل فتلیان

روز نوشت های یک بچه مثبت تنها

۶ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

سلام چیجورین 😁

دلیل غیبت چند روزمو باید در دوره دو روزم جست و جو کنید و اینکه چندین روز مجبور بودم خاله گرام رو ببرم دکتر و بیارم ، دیگه خستگی های فراوان بود ، سردرد بود ، بی حوصلگی و امروزم که افتادم به جون اتاق مرتبش کنم 😁

اتفاقات این چند وقت هرچیشو یادم باشه تو یه پست شلم شومبا جمع بندی میکنم .

باز یه خواب عجیب و غریب دیدم و فک کنم قرار نیست این مدل خوابای من تموم بشن ! خوابه حول یه ازدواج خیلیییییییی عجیب غریب بود اصن غیر عادی بعدشم که اخرش شاید عجیب تر شد برام! اگه بخوام ازش بنویسم باید کلییی بنویسم و از طرفیم نمی خوام خوابامو همچی بگشایم ، ولی مثلا این خوابمو بخوام تعبیر کنم باید هر پارتشو سرچ کنم ببینم تعبیر اون قسمت چیه 😐🤦

دیگه بگم که خوابامم مثه ادمیزاد نیس میری با فلاکت تعبیر پیدا کنی بعد هزارتا چیز ازش در میاد نمیشه یه تعبیر درست یافت و تو گیج ویج تر میشی تا میگی اصن بیخیال هرچی که خیره .

اون قبل ترا که نمینوشتمم یه سری خواب خاستگاری هایی رو میدیدم که خب شاید منطقی طور بودن البته که یادم نیستن بجز یکیش که کمو بیش تو ذهنم مونده ! اما یکیش غیر منطقی بود رفتم سرچ و سرچ و یه تعبیر وحشتناک که عجل نزدیکه و پشماام ریخت و همچنان هعی یادم میفته 🥺 البته که یادم نیست اون خوابم چندین تعبیر براش بود و من به این بده هم برخوردم 😬

قبل انتشار رفتم و سرچ کردم هزارتا تعبیر میاد انگار هیچیش به خواب من ربط نداره اون تعبیربده هم دیگه مشاهده نکردم ! فقط موندم اخر اینها چکونه خوابیست که من میبینم 🥺

شبتون بخیر زیباها ❤️

چطورین خوبین 

منکه خوبم فقط یه شام افتضاح خوردم ، ناهارم بدشکل بود ولی خب طعمش بدک نبود .

من ۳۰ روز آموزشی سربازیمو رفتم و باید ۱۵ روزم میرفتم یه پادگان البته که باز یه ۷-۱۰ روزم باید برم یجا دیگه 😬

برا اون ۱۵ روزه هیچ کسو نمیشناختم و فقط یه پسره هم شهریم بود ولی باز ۴ تا همشهری یافتم اما فقط یافتم 😂

شب بعد نماز رسیدیم گفتن برین مسجد پیدا کردیم و رفتیم اسمو یاداشت کردن گفتن برین سلف شامتون بخورین تا جا پیدا بشه رفتیم و گفتن شماها چرا مثل همه صبح نیومدین و فلان جا نیست دوتا اسایشگاه پره یا برگردین برین یا خودتون میدونید گفتیم بابا همین کف زمین می خوابیم بین تختا فقط یه پتو بالشت بدین گفتن زهی خیال باطل هیچی نیست می خواین بخواین نمی خواینم خدافظی البته که اذیت میکردن می خواستن مارو بسنجن و مام گفتیم باشه ، من همه ترسم این بود شب یکی بپره تو شکممون 😂

دیگه بالاخره اومدن احضارمون کردن گفتن یه اسایشگاه خالیه گشتن گشتن بین همه و منو صدا زد گفت بیا گفتم بله گفت شما ارشد اسایشگاهی معرفیم کرد حرف ایشون حرف ماست و... منکه جا خوردم یکم اومدم زیرشو بکشم گفت شما ارشدی و تمام (من مزایاشو نمیدونستم ولی دردسر خالی بود) رفتم قدم به قدم وسایلا چک شد برا همه چی ازم امضا گرفتن و باید تا اخر دوره ۴۳ نفر ادم زبون نفهم که از همه جا اومده بودنو با هر سنی مدیریت میکردم . من با قوانین اشنا نبودم پس درو بستمو خوابیدیم چشمون گرم شده بود با تیپا اومدن تو در و همه رو بیرون به خط کردن که ارشد نگهبانت کجاس و فلان یک ساعت همه رو یه خط صاف و خشک واسادیم و بعد تقسیم شدیم تا صبح یک ساعت یک ساعت  شیفت دادیم . فردا کوله و اسلحه تحویل گرفتم و بعد گفتن ارشدا نیاز نیست تحویل بگیرن من تا تونستم تحویل بدم چند روز طول کشید از شانس عن من هربار میرفتم تسلیحات هیچکس نبود تحویل بگیره 😐 فک کن تو حمام و دستشوییم اسلحه باهام بودا.

ظهرش از سر ناهار بلندم کردن فک کن شاید چاهارتا قاشق غذا خورده بودم گفتن اسایشگاهت شیشه نداشته برو شیشه بنداز و چراغا تکمیل کنن ، با یه سربازه چراغارو سرهم بندی کردیم رسید به شیشه که اون نظامیه انداخت و اخر سر من تو چسب کاریا بیشتر سر انگشت مبارکمو انچنان بریدم ( یه تیکه گوشت کنده شد ) که خون ریخت پای پنجره تا تونستن چسب برسونن بهم یه ماسک داشتم با همون ابتکاری پانسمان کردم که بکل پر خون شد 🤦.

همون روز اول برا اینکه بترسونن و زهر چشم بگیرن بردنمون تو یجا افتضاح و همه از دم تو سنگ و لاخ سینه خیز رفتیم و همون مسیرو با غلط برگشتیم البته که بعد این تنبیه همگانی دیگه تنبیهی شامل ارشدا نشد و ما حتی توی صف هم وای نمیسادیم و مدیریت میکردیم .

شب که برگشتیم دیگه من میدونستم که از ساعت ۱۰ شب تا ۴ صبح باید یه تعدادو مامور کنم یک ساعت به یک ساعت با اسلحه و کوله  بیرون شیفت بدن و صبح هم باید چند نفرو میزاشتم نظافت کنن بعد باید مدیریت میکردم دو نفر صبحونه بخورن زود بیان جا اینا و اصن یه وضعی ، بگم که هیچ نظافتی از جمله سلف و ظرفا ، دستشویی و حمام و محوطه و شیفت شب و اینام شامل ارشدا نمیشد 😎

صب بیدار شدنشون ساعت ۴:۴۵ بود که اونقدر اذیت کردن رسید به ۴ و تا اخر دوره همین بود ، من بیدار میشدم یه ملتو بیدار میکردم بدو بدو تختشون مرتب کنن لباسشون تکمیل کنن برن نماز ، داد میزدم مشت تو کد میزدم و دیگه داشتون که از ظاهر و قد و هیکل یلی بود مدیریتشون میکرد 😎( یکم تعریف خودم بکنم 😂 )

بعد چند روز به ارشدا گوشی های سادشونو تحویل دادن تا اخر دوره دستشون باشه و روزانه فقط یک ساعت گوشی میدادیم ملت زنگ بزنن صحبت کنن .

اسلحه هایی که شلیک کردم کلاش بود و تیربار pk البته که دوست داشتم ارپیجی و دوشیکا هم بزنم اما نشد ولی نارنجک انداختم البته مشقیشو ولی یه اشک اور زدن که باد اورد سمت منو به فنام داد.

خب اونجا از همه سن و سالی بودن بزرگ ترین خوابگاه من ۳۰سالش بود و کوچیک ترینم متولد ۸۴ بعد پشم انگیزش اون ۸۴ بودن که ازدواج کرده بود و میومدن خواهش که گوشی بگیرن زنگ بزنن میگفتم بابا شما رو چه حساب این سن زنگ گرفتین اخه 😐 فقط سه تاشون از یه روستا بودن سه تاشونم متاهل بعد رفیقم بودن ، من که نمیدونستم به اولی گفتم برا متاهل بودنش و اینا گفت این دو تام متاهلناا 😂

میگن پسرا از سربازی خیلی خاطره دارنا راسته دیگه اصلیارو میگم وگرنه باید ساعت ها بنویسم براتون 😅

یه شب که فقط ارشدا تنبیه شدن تو اون سرما کلی غلط رفتیم حالا چرا چون بچه ها غذاشون نخورده بودن ریخته بودن بیرون و نگهبانای اسایشگاهی دیگه نرفته بودن سر پست 😐

شب اخر اومدن اسایشگاهو بهم بریزن که جمع و جورش کردم ، اومد یه دعوا بشه اونم جمع و جور کردم دیقه اخر خودم با یه نفهمش که بش میگفتن کله فر دعوام شد کلی سرو صدا کردم بره بخوابه ، داشتون سر ساعت ۱۰ خاموشی میزد . از هر قشری و سنی بود تنها خوبش یه پسره بود دکتر بود البته که شمارشو یادم رفت بگیرم و بقیه چه بزرگش که با سوادم بود ادعاشم میشد همه گاو البته باز بعضیاشون بدک نبودن .

توی صف بندیام چندبار با بچه های چندتا اسایشگاه دعوام شد البته که بعد از هم عذر خواهی کردیم ولی خب من هرچقد از نفهمی این جماعت بگم براتون کم گفتم ، ارشدی مزایا خودشو داشت اما مسولیتشم زیاد بود اینام که هیچ همکاری نمیکردن با گاو حرف میزدی بهتر بود بهشون یاد دادم چطور تخت مرتب کنن بالشت چجور باشه پتو چجور باشه کدوم طرف باشه باز هیچ 😐 میومدن نظارت یهو ایراد پیدا میشد دیگه مجبور شدم اونا که میرارم نظافتم پیگیری کنن اونام گاو اخر سر خودمم باید میرفتم چک میکردم .

یبار نصف شب بیدارم کردن یکی از اسایشگاهم حالش بد شده بود رفتم پیگیرش شدم هوا سرد بود صبش حس سرماخوردگی داشتم گفتم شب که بیکار شدم برم درمانگاه قرصی چیزی بگیرم یه پسره از اسایشگاهم بام اومد میگفت ارشد نه که فک کنی می خوام با گوشیت حرف بزنما گفتم باهات بیام تنها نباشی 😂

دکترا و پرستارام مث ما بودن ولی باید درمانگاه شیفت میدادن دیگه فشارمو گرفت و صحبت کردیم و از کارم گفتم کلی تحویل گرفت گفت اصن معلومه بین اینا تحصیل کرده ای و... یهو گفت گوشی داری!!! گفتم اره باو من ارشدم 😂

همه شماره همو گرفتن البته بغیر من که فقط شماره دادم البته که هیچکس پیامم نداد و گروهیم ادم نکردن البته که راضیم ، البته یه پسره خیلی با معرفت بود پیامم داد اونجام به حرفم بود ، یه پسرم چون مدارکش دستم بود پیامم داد براش پست کنم و همین .

توی ترمینالم یهو دیدم یه جماعت داد میزنن ارشد ارشد و بای بای میکنن😂

البته که برای داد و بیداد های فراوان و اون گاز اشک اور بعد دوره به فنا رفتم با گلو درد صرفه 😬

در کل دوره خوبی بود گردان خوبیم افتادم کلی چیزام هست که نگفتم با وجود این همه نوشتن😁😅 ولی خب درسای زیادی گرفتم درس که نه بهتره بگم شناخت نسبت به خودم که باید یه سری چیزارو درست کنم .

نکته اخر که از اونجا یادم موند دلگیریاش بود ادم دلش تنگ میشد شب اخری که باید فرداش میومدیم بیشترین دلتنگیو حس کردم🥺💔 .

شبتون رنگارنگ ❤️

سلام حالتون چطوره 

نظرم بود امشب براتون خاطره بگم که کلا حسش پرید، عادی من خودم کم فکر دارم بعد یه سری استرس های زیادم از اینور و اونور اومد سراغم 🤦

- مینی بوس رد شدم البته که بار اولم بود ، اخه من پی پی کردم تو ایمنی مسافرین که باعث شد من رد بشم 😂🥺 بخدا همون پایه ۳ خوب بودا بار اول قبول شدم و تامام حالا اینو باید یبار دیگم امتحان بدم 🤦 ولی خیلی مسخرس ببین یه جمعیت زیاد میان بعد میبینی زارت زارت آدمه که رد میشه 😂 اها از مسخرگیش بگم خب من کامیونو قبول شدم بعد اصول روندنشون یکیه دیگه چرا باید جفتشو امتحان بدیم 😐

- هر شب کارم شده میرم معدل حسابمو میگیرم ببینم چقد میتونم وام بگیرم 😂 بابا میگه خب چه کاریه ولی من نمیتونم چک نکنم کنجکاوم خب 

- همین الان یادم اومد من پولمو از بورس برداشت زده بودم که امروز بشینه حسابم ولی نیومده 😐 خب چک کردم زده در دست اقدام ولی بازم عجیبه چون امروز باید میومد به حسابم 🤔

- از فردا به مدت چهار روز دارم میرم سرکار ولی خب اخه ای چه وضعشه چهار روز😑

- درحال حساب کتاب یه سری وب هام شدم ببین دوتا اولی که جواب بده برا دوتا بعد یچی حدود ۸-۱۱ نفر باید استخدام کنم براشم پیش پیش یه فکرایی کردم ولی همش در حد ایدس تا سرمایمو اوکی کنم بالاخره باید حقوق ۳ ماه این همه نیرو رو داشته باشم 

- در انتظار عیدم ببینم پلن مسافرت بپا هست یا نه فعلا که فقط پلن چهارشنبه سوریو چیدیم 😁 ازاون مسافرت تابستون به اینور کلا هعی میگن بریم یه وری و اون یه وری جور نمیشه به دلایلی زارت کنسل میشه 

- واتس اپم یه اپدیت نصب نمودم یهو رید بکل مجبور شدم پاک کنم و پیامام همه از دست رفت که هیچ منابع استیکرام از بین رفت😂🥺

شبتون سرشار از آرامش ❤️

سلام چطورین عشقا 

یادش بخیر اون زمان مینوشتم چقد ویو می خورد هر پستم ولی الان برکت رفته ادم دلش میگیره مثه قبل نیست.

دلم بگی نگی گرفته اصن یه آن اومد چشمام اشک آلود بشه ولی فروکش کرد ، اگه بخوام از سردرگمیم بگم قابل وصف نیست و فقط خودمم که میدونم چه افتضاحیه ، اصن گیر کردم ، توی چی!؟ توی همه چی 🤦 البته که یه بخش زیادیش مهم نیست اصن ولی خب یچیزاییم هست که از ذهنم بیرون برو نیست. دیگه فقط زخمه که بر تن و بدن وی می خوره با فکراش.

- صبی از خونه زدم بیرون برم دنبال یه سری کارام و با موتور بودم یهو یه خانمه با بچش که جلو در مجتمع کناری بود دست تکون داد اقا وایسا و سلام کرد سلام کردم گفتم بفرمایید!!!؟ گفت مامور پستین !!؟ بعد خودش گفت نه نیستین ببخشید😐😂

- اقا ایده های من استارت که نمی خورن هیچ بهشون اضافم میشه ، دیگه هعی برسی میکردم یکیو استارت بزنم که مد نظرم بود اون کنسل شد ایده ها جدید اومد بالا همین روزا استارت میزنم 😬 اینا جواب بدن پولو دربیارن دیگه میرم سراغ بقیه کارا وایده ها که سرمایه زیاد تری می خوان یا نظرمه تعدادیو استخدام کنم البته که نیازه همت کنم یه سری اموزشم ببینم 

- فردا باس مینی بوس امتحان بدم و ایسالا قبول بشم دیکه گواهی نامم تبدیل به پایه ۲ میشه 

- اولین فرصت باید برم چشمامو چک کنم  

- طی ورزش ها ارنجم یه درد اومد سراغش و چند روزی تعطیل کردم و هفته دیگه سعی میکنم برم باشگاه 

- اهنگ قفلی فعلا زیر نخلا بود البته که روش یه کلیپ ساخته بودن که گند زد به ذهنم همش خندم میگیره وسطش 😂 اما الان دیگه بکل قفلم رو نور چشمی سهراب پاکزاد وفقط همین پلی میشه و تامام 

- الان تمام سعی برا پیشرفت و ایجاد تغیرات مثبت بیشترم یه پول قلمبه هم گذاشتم بانک دیگه ببینم وضعیت بکجا میرسه چه امتیاز وامی میتونم دریافت بنومایم 

- دیشب پستامو میخوندم دیدم عه غلط تایپی مایپیم زیاده ولی خب حس ویرایش نی پوزش 

شبتون بخیر زیباها❤️

 

 

سالاام 

سر زند بودم سمت بازاروکیل رفتم تو حس حال خودم درحالی که یه شلوار مام استایل به پا با یه تیشرت زرد و کت جینی که روی دستم انداخته بودم قدم برمیداستم که برم سمت مترو و برگردم خونه یهو یه پسره صدام زد اقا اقا یه لحظه یهو حواسم اومد سرجا وایسادم تا بیاد دیدم عه یه پسره دوربین به دست نزدیک شد گفت همینجور که میرفتین ازتون عکس گرفتم عکساتونو ببینید یه نگاه از روی بی حوصلگی انداختم شایدم بد نبودن الان که فکر میکنم اصلا دقیق نگاه نکردم جرئیاتی یادم نیست فرم صورتمو هم حتی به یاد ندارم ! 

گفت اقا می خواید عکس بگیرم !!؟ نه مرسی و رفتم

تو کل مسیر داشتم به ویدیوهایی که تو اینستا میبینم فکر میکردم چه اون عکاس خیابونیای فان چه اونا که شکار لحظه ها عکس میگرن چقدر زیبا میشه ، بعد فکر کردم که اگه با تیپ لش نبودم و رسمی پوشیده بودم اون روز ازش می خواستم ازم عکس بگیره. 

وای دارم فکر میکنم که باید یه سری عکسایی بگیرم 😁

نمیدانم اطلاعی ندارم ولی شاید یه کمالگرایی مزخرف دارم 🤦

پ ن : جمعه بابا کلی به درختا و گلای توی حیاط رسیده بود و بخشی از درختارو بریده بود و بعضیاش خارهایی داشت به طول چند سانت و توی کمکی که خواست علاوه بر دست خودش که زخم شد یه خار بزرگ رفت تو دست من و درحالی که گفتم ای و اومدم فحش بدم سکوت کردم و بابا کلی خندید بهم 😂🤦

پ ن : الانکه دارم مینویسم خونه نیستمو در محلی به سر میبرم که صدا تلوزیون حسابی بلنده و این روانی کننده ترین اتفاقیه که میتونه برا من بیفته 😑

پ ن : مجدد رفتم دکتر پوست و مو و دوباره یه خروار دارو داد 😬 بسکه امپولم برای بنده حقیر مینویسن باسن مبارک به آبکش تبدیل شده اخه این چه وضعشه 🤦