فتل فتلیان

روز نوشت های یک بچه مثبت تنها

فتل فتلیان

روز نوشت های یک بچه مثبت تنها

خب اقاا وقتی ۴ تا مجرد قرار باشه دو روزو باهم سر کنن همین میشه دیگه البته یکیمون متاهله ولی خو سن پایین دیگه . 

خب اینا به ترتیب وضعیت صبحانه نهار شام ماهست : تن ماهی و لوبیاگرم ، مرغ پلو با متخلفات و این داستانا (که من دوست ندارمم) ، ماکارونی با سویا هاییی بس بزرگ ، بزرگیو اینجور تصور کنید که میشد باش همو بزنی و زمین گیر کنی 🤣 (سویا فله ای بود حالا ما تو خونمون سویا ممنوعه دیگه اینم فله مامانم به خونم تشنس) 

سوسیس و سیب زمینی ( از خانواده های این دست توی خونه ما بالا ۱۴ ساله ممنوعه و خورده نمیشه )

عدس پلو با مرغ و سالا و در اخر جوجه 

* از دیروز فعلا یه شیشه روغن مصرف شده و برا نهار دوم یه شیشه جدید برداشتیم 😐😑

* ۳ تا نوشابه و یه دوغم مصرف شده

* میوه و شربت ابلیمو هم خوردیم  

*چایی نبات هم خوردیم که نباتو شما اینجور فرض کن ما نبات چایی خوردیم،  استکانا لب تا لب نبات بود این فرای تصور شماهاست😐😂😂

* میزان غذای اینجا فیکس با دو روز یا شایدم بیشتر خونه ما برابری میکه 😂 خیلیییی می خورنا بعد میگن من اصن غذا نمی خورم تازه مسخرم میکنن میگن تو بلد نیستی با دست غذا بخوری 🤣🤦🏻‍♂️ 

*یه شلواار به طرز فجیهی پاره شد و به صندلی هم شیکست😂😅

*جوجه رو هم توی کره قراره بخوابونن

*فقط دوتا مون ورزشکاریم و نکته مثبتمون همون ۱ ساعت ورزش بوده  

فقط برام دعا کنید زنده بمونم اینا با بدن من اصن جوور نیست 😂😂😂

اومدم اسم پستو بنویسم یادم افتاد به سوکس توی فیلم سنپطرزبورک ، یادش بخیر چقده من دوسش داشتم.

تقریبا ۱ ماه پیش با شلوارک بودم و حس یه مور مور رو پام کردم ، نیگا پایین کردم دیدم سوسکه 😑🤦🏻‍♂️ ( این همهه جااا بعد اومده بود رو پای من) با خونسردی تامام بستمش به فحش و شوتش کردم ، گفتم فقط مردشی وایسا ولی خو رفت منم سریع یه پشه کش یافتم و رسیدم بش و با اولین ضرب از حالت عمودی به افقی تبدیلش کردم ، پیکر بی جان اون عوضی رو هم بردم پرت کردم توی دامان طبیعت ( ایشالا که سگ بخورتش😂)

خب اینا حالا چیزی نیست ، بعد یه مدت حس میکردم سایه های متحرکیو و فقط سوسک توی ذهن من بود منم میگفتم بکشمش میرفتم دنبالش و تش که می خواستم بکشمش هیییچی نبود 😐😐🤦🏻‍♂️

الان چندوقته گه گاه این حالت  واسم پیش میاد 🤦🏻‍♂️

 

یه هفته ای تو خونه مجردیمون به سر میبرم و دیگه هم کلییی گشنم شد و حوصلم سر رفت و دیگه دست به آشپزی زدم 😁

اخر شب نیگا کردم ببینم چطو مرغ ابپز کنم ، نخواستم اون وقت شب زنگ بزنم مامان و  اومدم استینام بالا بزنم که دیدم چیزی برم نیست 😅 اقا مرغ ابپز شد و چههه بوووییی 😍 بس در کیفوری به سر میبردم که گفتم فردا شب خورشت سیب زمینی و مرغ بپزم 😁 این سری مامان یه نکاتی گفت و مام دست بکار شدیم 😎 و چییی شد 😍

اقا روز اولم گفتم بزا شربت برا خودم درست کنم هیچیی نیافتم جز عرق نعنا منم همونو تو یه قابلمه بزرگ کردم شربت 😂😅 و تو یخچال بود و من با همون قبلمه می خوردم 😂😂 فیکس ۳ روز شربت داشتماا 🤪😂😂😂

۱_ بهله و در ادامه مطالب براتون رو نمایی میکنم  که یهو باز کنید همچی کیف کنید 😁

۲_ این غذا مطلق بدون روغن😎😍 پخته شده و فقط توی برنج ۴ تا قاشق روغن 😎😍

۳_ اصولا برنج کم می خورم و چیزی که میبینید نصفه که برا اون وعده کشیدم 

۴_ ویو رو هم لطفا توجه نکنید تو تختمه ، اونجا من کلا تو تخت غذا می خورم 😂😅و اقا همچین شیکان پیکان نیست 😅

خب منم بالاخره شرکت نمودندی 😄

اوووم خب اگه یه کم رندش کنیم و به سمت بالا گرد بنوماییم اون موقع من ۴۲ سالمه البته اگه عمری باقی باشه .

نوشته های خیلیاتونو خوندم و خب هرکدوم هدفی داشت بعضیش جالب بعضیش نا جالب بعضی بی امید بعضیام امیدوار برا آینده .

پیش پیش بگم که کلییی پراکنده مینویسم بنظرم و اصن نمیدونم چی باید بنویسم !

اوووم راستش دارم تلاشمو میکنم (هنوز شروع نکردم) تا به یه سطح مالی برسم البته با تلاش خودم و اونقدر بی نیاز باشم که دیگه فقط به زندگیم برسم و زندگی کنم .

من  همیشه توی رویاهام زندگی میکنم و آیندمو با توجه رویاهام و اهدافم اینطور میبینم ، یه آقا با موهای جو گندمی(عاشقشم) و ته ریش با یه همسر بس مهربان و خوش خنده که پایه دیونه بازیاشه و پایه سفر دور دنیاش و کلییی بچه قد و نیم قد که دورش پرو تاب می خورن و باهم کلییی وقت میگذرونن و بازی میکنن.

قطعا ۲۰ سال دیگه این فتل فتلیان پا برجاست اما این فتل محیط وب نویسی خودشو هم ارائه کرده ( البته اگه کسی ارائش نکنه) و کلییی ایده های بزرگ رو به سرانجام رسوندم و شاید منم شدم اونی که یه تاثیر رو این دنیا گذاشته و اون شبکه های ارتباطی جهانیمو راه انداختم تا دنیا رو بهم وصل کنم . قطعا اون شبکه آموزش کسترده و رایگان آموزش اقدامات پیش بیمارستانیمو برا بالا بردن اگاهی مردم راه انداختم . اون موقع همه کارامو به سرانجام رسوندم و دارم واسه دل خودم پزشکی رو می خونم . اون موقع مردم زیادی توی دنیا منو به نامهای مختلف میشناسن و ازم به نیکی یاد میکنن و شاید الگوم قرار بدن .  تا اون زمان قطعا یه فیلمنامه رو به نمایش دراوردم و شاید خودمم توی فیلمی بازی کرده باشم البته این دیگه اگه بخت یار بود .

کلی توی هنر واسه دل خودم جولو رفتم ( موسقی و نقاشی) و شاید اون زمان یه برنامه نویس بزرگ بودم که کارای خوبی کرده 😉 و اصن خفنیه برا خودش 

چیزی که میدونم اینه که ۲۰ سال دیگه دارم تلاشمو میکنم که این دنیا به دنیای رباطی تبدیل نشه و هر کاری میکنم تا کامپیوتر ها محدود تر بشن ، میدونید هر چی تکنولوژی پیشرفت میکنه من بیشتر می ترسم .

اون زمان دارم تلاش میکنم تا با درخت کاری ، رویش مجدد موهای ریخته زمینو جبران کنم .

نمیدونم حس میکنم خیلی پراکنده نوشتم و بلند پروازانه  ولی خالص حرفم اینه تا چندسال دیگه اونقدر پول جمع میکنم که بقیه عمرمو فقط زندگی کنم و به رویاها و هدفام فکر کنمو فقط زندگی کنم  و بس ، قول میدم تک تک رویاهامو بیام اینجا و تیکشو بزنم 😃

البته برا رسیدن به اونا زندگی کردن و خندیدن حال رو هم از دست نمیدم ☺

مرسی از خفگی عزیز ، رفیق نیمه راه عزیز و ملینا عزیز بابت دعوتشون .

یه پلی بک زدم اون قدیم ندیما تا یه نگاهی به خودم بندازم دیدم از همون بچگی سرم سفید بوده! مثه بابا بزرگا همونا که همه موهاشون سفییید سفیده ولی خب دقیق تر شدم دیدم سرم تو گونی آرد بوده بس که شیطون بودم 😅

ولی خب به قلب اون فتل کوچولو که دقت کردم دیدم بابا بزرگ درونش اونجا نیشسته ! مثه اون بابا بزرگ مهربونا بود ، اونایی که یه قیافه مهربون دارن با یه کله سفید مثه برف و با یه لبخند بزرگ همونا که ادم نمیترسه بره پیششون و حرف بزنه .

همیشه خدا یکی بود که بیاد و بگه وایییی من فلان کردم یا بیاد نظری بخواد چیزی بگه و منم بشنومشو بعدم گوششو بیکار گیر بیارم و بدون قضاوتش  بشییییینم به نصیحت و هعی اینقدر نصیحت کنم که آخر کار مجبور بشه  با گوله به نصیحت گریام خاتمه بده.

از اون بابا بزرگا بودم که غرغر نمیکردا ولی خب همیشه یه سری چوب دستش بود و می خواست همه رو نصیحت کنه ، حتی اگه کسایی رو که دوست داشت  حرفی نمیزدن باز چوب نصیحتاشوبرمیداشت و بودو بودو میرفت نصیحتشون کنه  .

میدونید گوشه قلبم یه بابا بزرگ نیشسته که ازش ناراحتم! نصیحت گر خوبیه ولی هیچ وقت خودشو نصیحت نکرد ، همه بش گوش دادن جز خودش ☹

 

*** امیدوارم خوب نوشته باشم ، یجاهاش شاید یجورایی خودمو زیادی خوب توصیف کردم ! این صرفا حسی بود که خودم داشتم و از اون نصیحت جویانم( مثه هنر جو😅😁) دریافت کردم 

مرسی مرسی از یلدای عزیز برا دعوت من به چالش 🌷

  از کسی اسم نمیبرم چون یوهو کسی رو فراموش میکنم و شرمنده میشم همه دوستاییم که اینجارو می خونن(مخصوصا کامنت گذار ها) دعوت هست به این چالش