- ۰۳ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۲۸
- ۳ نظر
سلام شبتون بخیر
قاعدتا باید شلم شومبایی بنویسم ولی هیچی یادم نمیاد😐😂 پس هرچی از این چندوقت به ذهنم اومدو مینویسم براتون.
۱- باز یه خواب عجیب و درهم برهم دیدم البته که فقط همه چی قروقاطی بود و جز خوابای نیاز به تعبیر نبود.
۲- دیشب اولین مهمون عیدمون اومد هرچند که من رضایت نداشتم از اومدنشون ولی خب تهش رضایت بخش بود و اونقدر باعث کلافگی و اعصاب خوردیم نشدن
۳- اخرین روزای کارم تو سال ۱۴۰۱ همراه یه مشت از نچسب ترین افراد سپری شد و حسابی رو مخ بودن ولی خب از حق نگذریم یجاهاییشم بد نبودن
۴- سرکار یه میزفوتبال دستی بود که به راهش کردیم و خوش گذشت منو یکی از بچه هام که کلا یه جر زنی هایی کردیم اصن خیلی چسبید😂
۵- امسال تقریبا خوب خرید کردم البته که همچنان نیازهای زیادی حس میشه و منتظرم پول بیاد دستم برم آتیششون بزنم 😂
۶- رفته بودیم یه فروشگاه که مامان و خاله مانتو اداری بخرن حالا من خواستم تو ماشین باشم اما بردنم گفتن بیا نظر بده حالا نظر دهی همش سر رنگ بود چراشو نگم براتون😂 خریدشونو کردن دم درخروج گفتن تو کت شلوار نمی خوای 🤔 برگشتیم و داشتون یه دست کت شلوار برداشت ، حالا رفتم برا حساب اون قسمت یه دختره بود موهاشم صورتی مورتی کرده بود بعد شدیدا اقدام به لاس زدن میکرد حالا جلو مامان و خالم منم که اصن خجل گشته بودم کضم غیضم کرده بودم هیچ نمیگفتم فقط سعی که اقا حساب کن کتو بریم 😂🤦
۷- توی تایمی که خاله رو میبردم برا چشمش همش اینجوری بود صب خیلییی زود میزدیم بیرون و نهایت تا عصر برمیگشتیم حالا منم فقط تو ماشین بودم کل تایمو ، اد روز اخر من گفتم خب همش که اینجوره توی لباس پوشیدن کاهلی کردم ، شارژرو نبردم ،هندرفریو نبردم ، داروهامو نبردم و... بعد اینجوری شد که شب بمونیم و فرداشم تا شب موندیم 😐😂
شبتون بخییر ❤️